اگر کسی با نگاه بیطرفانه و بیغرض، قضایا و روایات را نظر کند، خواهد دید بالاترین و مهمترین مسئلهای که در حوزه اسلامی مطرح است، مسئله امامت است. زیرا پیامبر عشق و رحمت(صلی الله علیه و آله و سلم) ، خاتم انبیاء و پایان بخش رسل است و با آمدنش، پرونده نبوت برای همیشه بسته شد و شریعت او هم باید تا قیام قیامت استوار بماند و برای پاسداری از تلاشهای 23 ساله پیامبر عشق و رحمت(صلی الله علیه و آله و سلم) و استمرار رسالت آن حضرت، نیاز است که افرادی معین شوند تا از انحراف شریعت جلوگیری کنند و به پیاده شدن دستورات اسلامی قیام کنند و در جامعه برای اجرای عدالت و جلوگیری از ستم تلاش کنند. لذا میبینیم که خداوند در قضیه امامت و معرفی آقا امیر المؤمنین (علیه السلام) با تهدید میگوید: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ و َاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ؛ [مائده/67]ای فرستاده ما آن چه را از ناحیه پروردگار بتو نازل شده برسان و اگر نکنی (نرسانی) اصلا پیغام پروردگار را نرساندی و خدا تو را از (شر) مردم نگه میدارد زیرا خدا کافران را هدایت نمیفرماید (به مقاصدشان نمیرساند)»
با توجه به اهمیت این موضوع یکی از مهمترین سوالات شب اول قبر به موضوع امامت اختصاص دارد. علامه سید محمد حسین طباطبائی صاحب شریف تفسیر المیزان نقل میکنند که «استاد ما حاج میرزا علی آقا قاضی میگفت: در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای اَفَنْدیها(سنیهای دولت عثمانی) فوت کرد. این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه میکرد و جداً ناراحت بود، و با تشییع کنندگان تا کنار قبر مادر آمد و آن قدر گریه و ناله کرد که همه حاضران به گریه افتادند. هنگامی که جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد میزد: من از مادرم جدا نمیشوم هر چه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا کنند، ممکن است جانش به خطر بیفتد.
سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند، و فقط روی قبر را با تختهای بپوشانند و دریچه ای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید. دختر در شب اول قبر، کنار مادر خوابید.
فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است.
پرسیدند چرا این طور شده ای؟
در پاسخ گفت: شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب میداد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم) است.
تا این که پرسیدند: امام تو کیست؟
آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم
در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه میکشید. من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که میبینید که همه موهای سرم سفید شده در آمدم.
مرحوم قاضی میفرمود: چون تمام طایفه آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند» [1]
منبع:
[1] برگرفته از کتاب معاد شناسی علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، ج ۳، ص124
نظرات شما عزیزان: